میپرسه : با کسی دوست شدی؟
میگم : نمیخوام بشم
میگه : آره نشو ، هیچ پسری خوب نیست
میگم : حتی تو!!
میگه : همه جز من
:)
صب که رفتم بیرون به الهام زنگ زدم ،از عروسیِ دوستِ حسین میگفت
که وسطِش گفت حمید نازنینو آورده بود. تعجب نکردم ، جنسِ پسر همینه
گفت نه اشتباه نکن ، خودِ نازنین به زور اومده و هرچی حمید گفته دوست ندارم باهام بیای باز از کرج تا اینجا اومده ، اونم بدونِ اِطلاعِ خونوادش. حالا این که حمید پسرِ سالمیه درست ، ولی این طرزِ زندگی با پسری که خودش بارها بهش میگه نمیخوادِش خیلی اَحمقانه ست. چون رسماََ داره لبه یِ تیغ راه میره.
گفتم : خوبه ، اونم همینو میخواست
گفت : نه. حتی موقعِ برگشت گفته من نمیرسونمت. خودت برو اونم آخرایِ شب.
عجیبه. یه دختر اینقد خودشو کوچیک کنه. حتی با اون همه فیس و اِفاده بیاد و کیفِ لوازمِ آرایشِشو نیاره و دوستاشو مجبور کنه که براش بیارن
جالبه برام
اون همیشه دوست داشت ریاد منو ببینه ، هر وقت بشه پیشش باشم ، حالا که نازنین اینجوریه اونو نمیخواد و راحت میگه دوست ندارم بیای ...
چقد دنیایِ ما آدما وارونه ست ...
852...برچسب : نویسنده : jeyroon بازدید : 219